اَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ (6) إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (7) الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ (8) وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (9) وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ (10) 

آیات 6 تا 10 سوره فجر در تفسیر مجمع البیان

آیات 6 و 7:

´فاصله بین قسم و جواب با جمله معترضه: آیات 6 ـ ...
´6 و 7. أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ(6) إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ(7)

 

´العماد (جمعش اعمد): پایه‏اى است که بر آن بنا گذارده میشود و در قوّه و شرافت استعمال میشود، می‌گویند: فلانى شرافتش و یا نیرویش بلند است.

آیا ندیدى پروردگارت چه کرد به عاد ارم صاحب تکیه گاه و قوّت و نیرو؟ (عاد قوم حضرت هودg بودند.)

خطاب به پیغمبرn: توجه کفّار به چیزی که خداى سبحان با امّت‏هاى گذشته نموده، هنگامى که به خدا و پیامبران او کافر شدند، و حال آنکه عمرهاى ایشان طولانى‏تر و نیرویشان سخت‏تر بود.

qاقوال مختلف درباره ارم
´1- نام قبیله

1. آنها دو عاد بودند، عاد اوّل آن ارم است که خداوند تعالى در باره آنها فرمود: «وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولى‏» (ابو عبیده )

2. او جد عاد است و آن عاد بن حوص بن ارم بن سام ابن نوح. (محمد بن اسحاق )

3. او سام بن نوح است که عاد منسوب به اوست. (کلبى)

4. ارم قبیله‏اى از قوم عاد بودند در میان ایشان پادشاهى بود و آنها بسیار زبر دست و قوى بودند و عاد پدر آنها بود.(مقاتل و قتاده )

´2- نام شهر

1. نام شهر دمشق (ابى سعید مقیرى و سعید بن مسیب و عکرمه )

2. شهر اسکندریّه (محمد بن کعب قرظى )

3. شهری است که شدّاد بن عاد بنا کرد وقتی آن را تمام کرد و خواست داخل شود خداوند او را به صیحه‏اى آسمانی هلاک نمود (بعضى )

کسى که آن را شهر گرفته، تقدیرش در آیه این است «بعاد صاحب ارم».

´3- لقب عاد

1. نه قبیله است و نه شهر، بلکه لقبی بوده که عاد بدان معروف بوده (جبائى)

 

2. آن اسم عاد دیگر بوده و براى او دو اسم بوده است

´7. ذاتِ الْعِمادِ:

1. ایشان در بهار اهل چادر و ستون‌هاى سیّار بودند، که چون گیاه‏ها تمام می‌شود به منازل خودشان بر می‌گشتند. (ابن عبّاس در روایت عطاء و کلبى از قتاده).

2. یعنى صاحب نعمت، و شدت و مردان دراز قامت بوده‏اند (ابن عبّاس و مجاهد از قول عرب)

3. صاحب بناهاى بزرگ بلند (حسن)

4. در احکام ساختمانى که مانند آن خلق نشده یعنى مثل بناهاى آنها در شهرها ساخته نشده بود در محکمى و استحکام‏ (ابن زید)

´قرائت:

1. «بعاد ارم» به اضافه (حسن)

 

´إرم

1. در قول « بِعادٍ إِرَمَ‏» عطف بیان برای «عاد»: اعلام این که عاد اول قدیمی بودند.

2. «ارم» شهر ایشان و سرزمینشان بوده که در آن زندگی می‌کردند ؛ دلالت: قرائت ابن زبیر: «بعاد إرم» با اضافه کردن عاد به ارم. و تقدیر آن: «بعاد أهل إرم: به عاد که اهل ارم بودند». مثل: «وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ» «القری?» چه قبیله یا زمین باشد غیر منصرف است و دلیل آن معرفه بودن و مؤنث بودن است.

قرائت:

 1. «بعاد إرمِ» (ابن زبیر)

2. «بعاد أرَم» که هر دو مفتوح هستند. (حسن)

3. «بعاد إرِم»، به سکون راء با تخفیف، همچنانکه قرائت شده «بورقِکم».

4. «بعاد إرم ذات العماد»، به اضافه شدن إرم به ذات العماد.

Øداستان «إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ» در مجمع البیان
Øوهب بن منبه گوید: عبد اللَّه بن قلابه در پى شتر فراریش رفت، وقتی در صحراهاى عدن جستجو می‌کرد، ناگهان شهری در بیابان دید که اطراف آن قلعه محکمى بود و در اطراف آن قلعه‏ها قصرهاى بسیارى و پرچمها و برجهاى بلندی بود، وقتی نزدیک شد گمان کرد که در آن کسى است تا از شترش بپرسد واز مرکبش پیاده شد و آن را بست و شمشیرش کشیده داخل در قلعه شد و چون وارد قلعه شد دید دو لنگه در بزرگ دارد که از آن درى بزرگ‏تر ‏ ندیده بود،هر دو لنگه در زینت شده به یاقوت سفید و سرخ بود. ابتدا وحشت کرد و یکى از دو در را باز کرد، شهری دید که مانند آن را ندیده بود، دید آنجا قصرهایى است که بالاى هر یک از آنها غرفه‏ها و بالاى آن غرفه‏ها نیز غرفه‏هاى دیگر است که با طلا و نقره و لؤلؤ و یاقوت بنا شده و دستگیره‏هاى این غرفه‏ها مانند دستگیره دروازه شهر است و این غرفه مقابل و برابر یکدیگر قرار دارد و تمامى آنها به لؤلؤها و بندقه‏هاى بسته از مشک و زعفران مفروش است.
Øوقتی این جواهرات نفیس را مشاهده کرد و هیچکس را هم ندید ترس او را گرفت، سپس به خیابانها و کوچه‏هاى آن نگاه نمود و دید در هر کوچه از آنها درخت‌هایى است که تمامى میوه دارد و در پاى این درختان نهرهایى جارى است که آب آن از قنات‏هایى از فضّه و نقره است که آب آن سفیدتر از خورشید و آفتاب است.
Øپس آن مرد گفت: به خدایى که محمدn را به حق و درستى مبعوث نمود، خدا در دنیا مثل این را ایجاد نکرده است، همانا این همان بهشتى است که خداى تعالى در کتابش تعریف کرده است، پس با خودش از آن لؤلؤها و بسته‏هاى مشک و زعفران بر داشت، ولی نتوانست از زبرجدها و یاقوتها چیزى را بکند و بیرون رفت و برگشت به یمن و آنچه می‌دانست اظهار کرد و مردم امر او را فهمیدند، پس خبرش به این و آن رسید، تا به گوش معاویه رسیده و او را طلبید و تمام قصّه و قضایا را براى او گفت.
Øمعاویه در پى کعب الاحبار فرستاد و چون آمد، گفت: اى ابا اسحاق! آیا در دنیا شهرى از طلا و نقره هست؟ گفت: آرى! و تو را خبر مى‌دهم به آن و آنکه آن را شدّاد بن عاد بنا نمود و شهر آن‏ «إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ» است که خداوند تعالى آن را در کتابش تعریف کرده و فرموده‏ (الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ).
Øمعاویه گفت داستان آن را برایم بگو، گفت: عاد اوّل عاد قوم هود نبود، بلکه قوم هود از فرزندان اویند، و براى عاد اوّل دو پسر بود بنام شدّاد و شدید، عاد مرد و پسرانش شدید و شدّاد ماندند و پادشاهى کرده و از روى قهر و غلبه بلاد را گرفتند و متصرّف همه عالم شدند، سپس شدید مرد و شدّاد ماند و به تنهایى سلطنت و پادشاهى کرد و تمام پادشاهان زمین از او تمکین و پیروى نمودند.
Øپس دلش خواست از روى سرکشى و طغیان بر خداى سبحان، شهرى مانند بهشت بسازد و دستور داد این شهر ارم ذات العماد را براى او بنا کنند و براى ساختمان آن صد مهندس و معمار و استاد را فرمان داد که با هر کدام آنها هزار نفر کارگر بود. و به تمام پادشاهان دنیا نوشت که براى او جواهرات راجمع آورى نموده و ارسال نمایند و آن معمارها با کارگرانشان مدّت طولانى در ساختمان آن شهر کار کردند و چون از آن فارغ شدند، بر آن حصار و قلعه‏اى قرار دادند و اطراف آن حصار هزار قصر بنا کردند.
Øسپس پادشاه با لشکرش و وزرایش بسوى آن حرکت کرده و چون‏ نزدیک آن رسیدند خداوند عزّوجل بر او و همراهانش صیحه‏اى از آسمان فرستاد و تمامى را هلاک نمود و هیچکس از ایشان را باقى نگذارد و به زودى در عصر تو مردى از مسلمانان که سرخ روى کوتاه قدّى که بر ابرویش و بر گردنش خالى باشد، براى پیدا کردن شترش در آن صحراها بیرون می‌رود داخل آن شهر می‌شود، و آن مرد هم در کنار معاویه نشسته بود، پس کعب به او متوجّه شده و گفت: بخدا سوگند آن مرد این است.
نکته: تفسیر نمونه این داستان را  شبیه‌تر به افسانه دانسته است.
آیه 8.  (الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ):
´1. «آفریده نشده بود مثل آن» عاد «در شهرها» از حیث بزرگی و توانایی

بلندی هر کدام از مردان ایشان چهار صد ذراع بود، یک صخره و سنگ بزرگ را بر می‌داشتند و حمل می‌کردند و بر قبیله‌ای می‌افکندند و ایشان را هلاک می‌کردند

´2.  مثل شهر شداد را در همه‌ی شهرهای دنیا نیافریده.
´قرائتک

لم یَخلُق مثلها: یعنی خدا مثل آن را خلق نکرده است. (ابن زبیر)

آیه 9. «جابُوا الصَّخْرَ»
´جدا می‌کردند سنگ‌های کوه‌ها را و در آن خانه‌هایی می‌ساختند، مثل این قول خداوند: «وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً: از کوه‌ها خانه می‌تراشیدند».
´گفته شده: ثمود اولین کسانی بودند که کوه‌ها و صخره‌ها و سنگ‌های مرمر را تراشیدند و هزار و هفتصد شهر ساختند که تمام آن از سنگ بود. 
آیه 10. 
به آنها «ذو الاوتاد: صاحبان میخ‌ها» گفته شد:

1. به دلیل فراوانی سربازانشان و خیمه‌هایی که هنگام فرود آمدن می‌زدند.

2. یا به دلیل اینکه با میخ‌ها شکنجه می‌دادند، همان طور که (فرعون)  با آرایشگر آسیه و آسیه انجام داد. 

تفسیر آیات 6 تا 10 فجر در تفسیر کشاف
آیات 6و 7. أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ (6) إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (7)
´به نسل عاد بن عوص بن إرم بن سام بن نوح «عاد» گفته می‌شود، هم چنانکه به بنی هاشم، هاشم گفته می‌شود.

 به گروه‌های اول ایشان «عاد اول» گفته شده و ارم و ایشان به نام جدشان نامیده شدند و به گروه‌های بعدی ایشان «عاد اخیر» گفته شد.

´إرم: عَلَم؛ یعنی: به عادی که اهل عَلَم‌های دارای ستون بودند.
´ذات العماد اسم شهری است.
´قرائت شده: «بعاد إرمَ ذات العماد»، یعنی قرار داد «ذات العماد» را به صورت پوسیده که بدل از «فعل ربک» باشد،
´1ـ «ذات العماد» زمانیکه صفت قبیله باشد، معنا این است:

 1. ایشان بیابان نشین‌هایی دارای ستون (خیمه) بودند.

2. یا انسان‌های قد بلندی بودند که اندازه‌ی آنها به ستون تشبیه شده است و از همین باب گفتار عرب است: رجل معمد و عمدان؛ زمانیکه قد بلند باشند.

3. دارای ساختمان‌های بلند بودند.

´ 2ـ اگر صفت شهر باشد، معنا این چنین می‌شود:

آن‌شهرها دارای ستون‌ها بودند.

آیه 7 در تفسیر کشاف: شأن نزول

عاد دو پسر داشت: شداد و شدید، هر دو پادشاه شدند و سلطه یافتند.

سپس شدید مرد و امر پادشاهی و سلطنت دنیا تنها برای شداد ماند و نهصد سال عمر کرد و پادشاهان به او نزدیک شدند، او ذکر بهشت را شنید و گفت: مثل آن را بنا کنید.

إرم را در بخشی از صحراهای عدن در سیصد سال ساختند آن شهر بزرگی بود که قصرهای آن از طلا و نقره بود، و ستون‌های آن از زبرجد و یاقوت بود و در آن انواع درختها و نهرهای جاری بود، وقتیکه ساختن آن شهر تمام شد با اهالی مملکتش به سوی آن شهر حرکت کرد، وقتی که به اندازه‌ی یک شبانه روز تا آن شهر مانده بود، خداوند صیحه‌ای از آسمان بر ایشان فرستاد و ایشان هلاک شدند.

 

از عبدالله بن قلاب?: او در پی شتر گم‌شده‌اش از شهر بیرون رفت و بر آن شهر واقع شد، هر آنچه توانست از آن برداشت، سپس خبر آن به معاویه رسید، معاویه او را احضار کرد و او داستان خود را برای معاویه تعریف کرد، معاویه شخصی را به سوی کعب فرستاد، کعب گفت: آن داستان إرم ذات العماد است، و به زودی در زمان تو مردی از مسلمانان که سرخ‌روی اندک مایل به زردی که بر ابرویش یک خال و بر پشتش یک خال است، به دنبال شترش می‌رود، سپس روی خود را چرخاند و ابن قلاب? را دید و گفت: این به خدا قسم همان مرد است.

آیه 8. (الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ):
´1. «آفریده نشده بود مثل آن» عاد «در شهرها» از حیث بزرگی و توانایی

بلندی هر کدام از مردان ایشان چهار صد ذراع بود، یک صخره و سنگ بزرگ را بر می‌داشتند و حمل می‌کردند و بر قبیله‌ای می‌افکندند و ایشان را هلاک می‌کردند

´2.  مثل شهر شداد را در همه‌ی شهرهای دنیا نیافریده.
´قرائت

لم یَخلُق مثلها: یعنی خدا مثل آن را خلق نکرده است. (ابن زبیر)

آیه 9. «جابُوا الصَّخْرَ»
´جدا می‌کردند سنگ‌های کوه‌ها را و در آن خانه‌هایی می‌ساختند، مثل این قول خداوند: «وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً: از کوه‌ها خانه می‌تراشیدند».

 

´گفته شده: ثمود اولین کسانی بودند که کوه‌ها و صخره‌ها و سنگ‌های مرمر را تراشیدند و هزار و هفتصد شهر ساختند که تمام آن از سنگ بود. 
آیه 10.
به آنها «ذو الاوتاد: صاحبان میخ‌ها» گفته شد:

1. به دلیل فراوانی سربازانشان و خیمه‌هایی که هنگام فرود آمدن می‌زدند.

2. یا به دلیل اینکه با میخ‌ها شکنجه می‌دادند، همان طور که (فرعون)  با آرایشگر آسیه و آسیه انجام داد. 



موضوع :